|
|
نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391
بازدید : 258
نویسنده : AmiRez
|
|
بودن و نبودنت مرا دلتنگ ميکند...
در بودنت هراس رفتن و در نبودنت انتظار آمدن ...
چه دو راهي دشواري است...!
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391
بازدید : 336
نویسنده : AmiRez
|
|
کاش فقط يک نفر بود که وقتي بغض ميکردم بغلم ميکردو ميگفت ،گريه کني ميکشتمتا ... !
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391
بازدید : 303
نویسنده : AmiRez
|
|
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواهد
به بگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس که اوگل را به زلف کودکی اویخت تااورا بخنداند
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391
بازدید : 317
نویسنده : AmiRez
|
|
می نويسم...
از تمام شب های تنهاييم
می نويسم....
از تمام شب هايی که انتظار کشيدم
انتظاریی که بيهوده بود
انتظار دست هايی که بی منت اشکهايم را پاک کند
می نويسم....
تا همه بدانند...شب هايی را که با هق هق گريه هايم گذشت
می نويسم...
تا بدانند کسی هيچ چيزي نپرسيد
سکوت بود و سکوت
سکوت بود و من و شب و تنهايی
می نويسم ...
برای خودم....برای تنهايی خودم
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 249
نویسنده : AmiRez
|
|
دلتنگم..
شاید این عصر لعنتی جمعه است که دل را چنان می فشارد که عصاره ای جز اشک از از آن بیرون نمیریزد..
دلتنگی عجیبی است که نه می دانی دلت بهانه که و چه را میگیرد!
نیاز به اویی هم نیست که آرام جان توست..
تو آرام نمی گیری..می نشینی...و به هر چیزی که نگاه میکنی حس تاریک عجیبی به تو القا میشود..گویی در هر جسم اطرافت هم عشقی گمشده می بینی..شاید قسمتهایی از روحت ..خیالت..ذهنت...جایی در پس خاطرات و روزها و شبهای گذشته ات گم شده اند و تمامی این خاطرات ..آدمها...لحظه ها به یکباره در این غروب لعنتی جمعه مهمان تو میشوند..فریاد کشان از تو بازگشتی یکباره را طلب میکنند تا از زندگیت حذف نشوند..نمیرند..
آرام ندارند این لحظات و من به یکباره هوسی در درونم غوغا میکند...می خواهم تمام لحظات و انسانهایی که آرام گرفته این جان شیفته ام با آنها... تک تک در خیالی که جز آن پناهگاهی برایم نیست به آغوش کشم..نوازششان کنم...ببوسمشان و بگویم هیچگاه نمیمیرید..هیچوقت نمیروید..ای لحظه عاشقی کهن..ای دوست...تو در هر روز من جاری هستی مثل عشق..مثل نوری که وجودم را می آکند از هر آنچه روشنی است در این دنیایی که گاه تاریکتر از دالانی سرد و خاموش میشود برایم..
میخواهم بدانند این لحظه ها و خاطرات که میرا نیستند..تا شاید آرام گیرند و آرام گیرد این جان من ...این دل من..
آخر این دل زبان مرا نمی فهمد..میگویم دریا باش ولی گاهی کوچک میشود مثل یک برکه...بهانه میگیرد..بهانه اویی را که هیچگاه نماند برایم..بهانه دلی را که نماند تا دلم آرام گیرد..بهانه آن دستهایی که گم کردمشان ....
دل است دیگر
نمی فهمد
همیشه تنگ است...
و مخصوصا جمعه ها...
که همیشه این دل میگیرد..
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 308
نویسنده : AmiRez
|
|
از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ، وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت… روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!
درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ، برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!
این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ، خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم، تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم، او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ….
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری….
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 263
نویسنده : AmiRez
|
|
در کنار ساحل دریا قدم میزدم به یاد تو ، موجها می آمدند به کنارم و میرفتند، اما تو نبودی.
تو نبودی اما یادت در قلبم بود ، تو نبودی اما به یاد تو در کنار دریا قدم میزدم.
لحظه باریدن باران ، تنهای تنها در زیر قطره های باران قدم میزدم اما تو نبودی.
تو نبودی ولی باران بود ، باران یاد تو را در دلم زنده کرد.
شاید این یک آغاز بود ، آغاز دلتنگی ها ، شروع آرزوهای در کنار تو بودن .
لحظه غروب که رسید یاد تو در دلم غوغا به پا کرد و چشمهایم به یاد تو بارانی شد.
کاش در کنارم بودی ، آن اشکها را تنها تو میتوانستی از روی گونه هایم پاک کنی.
آن دستهای سرد را تنها تو میتوانستی با دستهای گرمت گرم کنی .
لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر!
لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست .
از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند.
همین که به عشق تو زنده ام برای من یک دنیا با ارزش است.
این اشکهایم ، دلتنگی هایم ، غصه هایم فدای آن عشق پاکت.
عشق تو آنقدر مقدس است که به خاطر آن جانم نیز فدایش خواهم کرد.
هر جا که بدون تو باشم شکی نیست در آن که یک دلتنگم.
هر جا که باشیم ، با هم و در کنار هم مطمئن باش که خیلی خوشبختم.
ساحل دریا یادگاری بود از دلتنگی هایم ، لحظه باریدن باران خاطره ای بود از عشقم و غروب که رسید یادگاری از چشمهای خیسم به جا ماند.
تو باشی همه چیز زیباست، دیگر دلتنگی در دلم نیست ، تو هستی و یک دنیا خوشبختی!
تو را با تمام غم ها و غصه های دنیا ، دلتنگی ها و اشکهایم میخواهم عزیزم.
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 294
نویسنده : AmiRez
|
|
غبطه میخورم , به رهگذرانی که ازکنارت عبورمی کنند و از عطر تو سرمست می شوند
به دوستانی که می توانند چشم در چشم تو بدوزند با تو حرف بزنند و یک دل سیر تماشایت کنند
غافل از اینکه همه این ها بزرگترین آرزوی زنی است که دوستت دارد
غبطه می خورم به قطره های باران که می توانند صورتت را نوازش کنند
به گنجشکهای ساکن روی درخت کوچه تان,به شاپرک هایی که درخیال تو پرواز می کنندو....
اما من از همه این ها خوشبخت ترم, بااینکه نمی بینمت اما مطمئنم درقلب تو خانه ای دارم
به وسعت همه مهربانی و دوست داشتنت ودرجایی اقامت دارم که هیچ کس
نمی تواند تـــــــــــــــــــــــو را از من و مـــــــــــــــــــــــن را ازتو بگیرد
دوستــــــــــــــــــــــــت دارم مهربان
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 299
نویسنده : AmiRez
|
|
نگاهی به اینه بینداز
آنچه مي بيني
رد ِ بوسه هاي من است
که جا مانده بر لبانت
هــــــــــــــاي
نخراشي دلم را به تيغ
اين جان ِ خسته به آينه ي اتاقت دل خوش دارد
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 299
نویسنده : AmiRez
|
|
به نسيم اعتمادي نيست
شاهد ، چشمان تو
همين که بدانم هستي
و مي خواني حديث باران هاي پائيزي را
کافي ست
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 256
نویسنده : AmiRez
|
|
چشمانت که خیـــــــــــــس می شود
تمام زندگی ام را سیــــل برمی دارد
بی خانمان می شوم,ویران می شوم
بخنـــــــــــــــــــــــــــد مهربانــــــــــــــم
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1386
بازدید : 282
نویسنده : AmiRez
|
|
معلم برای سفید بودن برگه ی نقاشیم مرا تنبیه کرد
وهـــــمه به من خندیدند
اما من خدایی را کــــشیده بودم
که همه میگفتن دیدنی نیستش
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1386
بازدید : 310
نویسنده : AmiRez
|
|
زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 298
نویسنده : AmiRez
|
|
ارزوی خیلی ها بودم
از ان دست نیافتنی هایشان
ساده اسیرت شدم که قدر ندانستی
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391
بازدید : 293
نویسنده : AmiRez
|
|
روزگار نبودنت را برایم دیکته می کند
ونمره ی من باز صفر میشود
هنوز نبودنت را یاد نگرفتم ...!!!!
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391
بازدید : 285
نویسنده : AmiRez
|
|
نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391
بازدید : 352
نویسنده : AmiRez
|
|
دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم
کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من
زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک
برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق
بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی
:: موضوعات مرتبط:
مطلب عاشقانه ,
,
|
|
|